مطهره صدیقی متولد نیمه دوم 1385 است و هجده سال دارد. او هنوز دیپلم نگرفته ولی از دانشآموزان رتبه برتر دبیرستان است. این دختر شهرکردی کنشگری فعال در عرصه رسانه است و با دوستانش مجموعه«مسیح مدیا» را اداره میکنند.آنها ضرورت ورود به عرصه مقاومت را با تمام وجود درک کردهاند و در این مورد منتظر هیچکس و هیچ چیز نماندهاند، او هر روز از خانهشان در شهر سامان به شهرکرد میآید تا تکلیف رسانهای خود را بهانجام برساند و برنامهای دقیق برای انجام همزمان برنامهها و درسهایش دارد.
مسیح مدیا
ما سه بچه هستیم برادرم 34 ساله،خواهرم 30 ساله و خودم یک برادرزاده و یک خواهرزاده دارم. پدرم ایثارگر بودند و شغل آزاد دارند و مادرم خانهدار است و قالی میبافد.
امسال دیپلم میگیرم و مجموعه رسانهای «مسیح مدیا» را در شهرکرد داریم. دفتری برای این رسانه تهیه کردیم و کلاسهای رسانهای برگزار میکنیم. بخشی از مجموعه آموزشگاه رسانهای است و عکاسی، فیلمبرداری، تدوین، فتوشاپ و … را آموزش میدهیم. بخش دیگر تولیدات خود مسیح مدیا هست. هر چهارشنبه این جا جمع میشویم، سناریونویسی داریم بر اساس ایدهها، دیدهها و شنیدههایی که در طول هفته داشته اند، ایده میدهند. روزهای پنجشنبه هم فیلمبرداری داریم و ایدههای بچهها را به فیلم تبدیل کرده و در پیجمان قرار میدهیم. بخشی هم برای گرفتن پروژه تدارک دیدیم. بچهها علاوه بر این که در مجموعه تولیدات رسانهای انجام میدهند، پروژههای رسانهای استان را هم از قبیل پست و تهیه گزارشات ویدئویی را میگیرند.
این مجموعه کاملاً دخترانه است. بچههای ما از دوران ابتدایی آموزش فتوشاپ دیدهاند. درمیان اعضای مجموعه از بچههای راهنمایی، دبیرستانی، دانشجو و حتی مادرانی که همراه دخترانشان به اینجا میآیند حضور دارند و راهنمایی میکنند و گاهی ایده هم میدهند. مجموعه در مرکز شهرکرد واقع شده و تمام بچههایی که میآیند از اطراف شهرکرد مثل سامان، کیار و خراجی و مناطق دیگر هستند. با وجود اینکه در مرکز شهر زندگی نمیکنند. به عشق کار حتی از مهدیه و چالش لر هم میآیند. من در شهر سامان و در فضایی که آنچنان فرهنگی هم نیست، بزرگ شدهام. اما مردم همه همدرد با انقلاب و مردم هستند هرچند، کار فرهنگی آن چنانی از دل این عقیده بیرون نمیاید. در مقطع راهنمایی با نوجوانان همسن و سال خودم آشنا شدم که میخواستند کار فرهنگی انجام بدهند. من واقعیتش آشنایی زیادی با این موارد نداشتم اما در این مسیر قرار گرفتم. عقیده من این است که راه قدس از کربلا میگذرد، اگر جلوی این جنگ گرفته نشود و اگر اسرائیل به گفته حضرت آقا تا 25 سال دیگر نابود نشود، پیشروی کند و بتواند به کشور ما نزدیک شود، مردم عادی به دست آنها کشته میشوند.البته چنین اتفاقی هیچ گاه رخ نمی دهد. ما الان پشت این سنگر ایستادیم و از آن جلوگیری میکنیم. اگر از بُعد جهان اسلام به آنها نگاه کنیم، اینها نقطههای شروعی برای ظهور هستند، داریم گلچین میشویم. وقتی مادرها را میدیدم که طلا هدیه میکردند، شگفتزده میشدم. من در خانوادهای بزرگ شدم که همه کار میکنند، دستهای پینهبسته را میشناسم. دستان مادرهایی که چادر سرشان بود و پیر بودند، النگوها را درمیآوردند و تقدیم میکردند النگویی که ممکن بود به آن احتیاج داشته باشند. یعنی از نظر من این یک غربال و نقطهزنی برای ظهور است. طبق گفته حضرت آقا، هر کس هر کاری که میتواند باید برای لبنان و فلسطین انجام بدهد.
این جمعه، به وقت غروب
همان اوایل دو کار برای لبنان و فلسطین زدیم. یکی از کارهایمان به نام « این جمعه به وقت غروب» روی پیج مسیح مدیا آپلود میشود. کارمان این بود که به خاطر گارد مردم به خیابان نمی رفتیم تا با آنها در این مورد صحبت کنیم یا بگوییم آقا به لبنان و فلسطین کمک کنید. گفتیم: از چه راهی جلو برویم؟ کلیپ کریس رونالدو را که برای مردم فلسطین صحبت کرده بود، پیاده سازی کرده و ترجمه صحبتها را هم به همراه صدایی که ترجمه را میگفت، روی فیلم گذاشتیم. صدای کریس رونالدو در آن صوت کاملاً مشخص بود. صوت را به هدفون وصل کردیم، به خیابان رفتیم و به مردم میگفتیم؛ این صدای یکی از افراد مشهور دنیاست که قطعاً میشناسید، ایشان پیامی به مردم جهان داده و دوست داشته به دست شما هم برسد. این پیام را گوش کنید و بگویید کی هست؟ گوش میدادند و باورشان نمیشد که این رونالدو باشد. یعنی به غیر از دو نفر کسی نتوانست از صدای او حدس بزند. بعد ما کلیپها را نشان دادیم. وقتی کلیپها را میدیدند و متوجه میشدند که خود رونالدو پای کار فلسطین ایستاده و حمایت میکند، میگفتند: رونالدو چنین حرفی زده؟ کلیپش را نشان میدادیم تا ببینند بر اساس واقعیت است. میگفتیم خودتان داخل گوگل سرچ بزنید و نشان ما بدهید. جستجو میکردند و میدیدند کلیپ ما ساختگی و با هوش مصنوعی نیست. کلیپ را که میدیدند تحت تاثیر قرار میگرفتند و اعلام همدردی میکردند.
کار بعدی این بود یک بلیطهایی برای سفر ایران به لبنان طراحی کردیم و این بلیطها را داخل پاکت گذاشتیم و به خیابان رفتیم و از مردم میپرسیدیم که آیا اهل سفر هستید؟ سفرهای داخل بیشتر رفتید یا خارج؟ دوست دارید کجا بروید؟ همه میگفتند دوست داریم به خارج برویم. میگفتیم: بلیطی برای شما ترتیب دادیم و میخواهیم شما را به یک سفر بفرستیم. اول حدس بزنید که این کجا هست؟ بعد بلیط را باز کنید. طبق کنجکاویهایی که خودشان داشتند، میگفتند که ترکیه یا فرانسه هست. یکی هم گفت کربلاست. میگفتم: نه! اینها نیستند. بعد که باز میکردند و میخواندند که ایران به لبنان است. اول شوکه میشدند. بعد میپرسیدیم: آیا میروید؟ درنهایت جواب بلی یا خیر بود. ما میخواستیم به کجا برسیم؟ نمیخواستیم این بار اعلام همدردی داشته باشیم و بخواهیم پیامی به مردم لبنان بدهند. این دفعه به اینها میگفتیم که اگر میخواهید بروید، نیازی به حضور جسمی شما در لبنان نیست. از پشت همین سنگر لباسهایی که برای فصل سرما دارید، بفرستید یا کمکهای مالی داشته باشید. درواقع میخواستیم به جای این سفر، یک سفر معنوی و دلی داشته باشند. حتی در کلیپی که در پیج آپلود کردیم، یکی میگوید که من قلباً و با قلبم میروم. ما این هدف را داشتیم که مثل طرح اهدای طلا به آنها بفهمانیم که الان فرصتی هست که بیاید و کمک کنید. وقتی آخر کلیپ را قطع میکردیم به آنها مراکز جمع آوری کمک را معرفی میکردیم.
اگر بخواهم قسمتی از اتفاقات لبنان را به تصویر بکشم، به سراغ بچههایی که زخمی شدند، نمیروم. اینها را قبلاً انجام دادهاند این دفعه سراغ مادر و پدرهایی میروم که بدن زخمی بچهشان را دیدند و خواهرها و برادرهایی که شهادت خواهر و برادر کوچکترشان را دیدهاند و خودشان در آن آوار جان میدهند اما لبخند روی لبشان هست. چگونه است که با این همه درد و داغ، باز هم لبخندی روی لب دارند و معتقدند این رنج و دردها به نقطه ظهور ختم میشود.
در این مصاحبه بازخورد خوبی از مصاحبه شوندگان داشتیم. همه متقاعد شدند که باید پای کار فلسطین بمانند و برای کمک اعلام آمادگی کردند هر چند ما نمی پرسیدیم که آیا واقعا کمک میکنید یا جلوی دوربین چنین حرفی میزنید؟ ما فقط به رسانه بسنده نمی کنیم و هر جا که میرویم، سعی میکنیم با دخترهایی که مصاحبه میکنیم، دوست شویم. این دوستی را به مرحلهای میرسانیم که بعد از قطع فیلمبرداری و بعد از این که من دکمه ریکورد را میزنم و فیلم تمام میشود، دوربین را پایین میآورم و با او صحبت میکنم. یعنی فعلا این مصاحبه را از شما گرفتند اما اصلاً خبر داشتی، چه شده؟ اگر بگوید خبر ندارم، ساعتها بعد از مصاحبه با هم صحبت میکنیم و در مورد غزه و لبنان را تبیین میکنیم. و این طور نیست که مصاحبه بگیریم و بگذریم. سعی میکنیم در کنار آن جهاد تبیین درباره مقاومت داشته باشیم. هرچند به تصویر نمی کشیم.
مؤمن غایب
اولین باری که دوربین دستم گرفتم و اولین باری که فیلم گرفتم روز اول دهه محرم بود. همیشه میگویم: امام زمان من این کار را برای تو کردم، من برای پاداش و ثوابش نیامدم و به نکتهای رسیدم، همیشه این سؤال را داشتم که چرا به گفته خانوادهام این قدر زباندراز هستم؟! به هیچ عنوان سر چیزی کوتاه نمیآیم. اگر سر چیزی گیر کنم حتماً باید انجامش بدهم. محال و ممکن است کوتاه بیایم. حتی خانم سمعی، مدیر مدرسه از دست من به تنگ آمده است. همیشه از خودم میپرسم این غُدّی و یکدندگی من به دردی هم میخورد؟!
روز اولی که گفتم میخواهم پای کار بروم، مادر و پدرم مخالفتی نکردند و گفتند: خودت میدانی. میخواهی برو! نمیخواهی نرو! و اگر میدانی از پس آن برنمیآیی، سرجایت بنشین! هر چه هستم، که درواقع هیچ نیستم به لطف ائمه و پدر و مادرم بوده است تا هر جایی که رسیدم آنها من را رساندند برخورد و دعوایی درمیان نبوده. شاید سر چیزهایی اختلاف نظر داشتیم، اما همیشه تکیه گاهم بودند و مانع کارم نمی شدند که میخواهی کجا بروی؟ حالا چرا کار فرهنگی ؟
امسال کنکوری هستم ولی عقیده دارم، آن که با این خاندان نماند، کسی نمیماند. وقتی پای کار میآیم، بچههایی را میبینم در پنج یا شش دقیقه فقط یک پاراگراف میخواند اما من یک ماه است که از اول مهر به مدرسه نمی روم وقتی وارد کار فرهنگی میشوم، خستگی ندارم، هر روز 9 شب به خانه میرسم در حالیکه درسهایم تلنبار شده اند، تازه شروع به خواندن میکنم، ظرف دو ساعت تمام درسها را مطالعه میکنم و امتحان فردا را بیست میگیرم. آنقدر درسها را خوب جواب میدهم که همیشه از طرف مدرسه برای رفتن برنامهها آزاد هستم اما برنامههای دیگر مثل نمازجمعه را نمی توانم بروم چون دقیقاً مثل همان وقت، پنج دقیقه سر یک کار متوقف میشویم. باور دارم کسی که مجاهد است، یعنی فرق مؤمن مجاهد با مؤمن غایب در این است که مؤمن غایب زندگی خودش را دارد، تمام شرایط او سرجای خودشان هستند، برنامهریزی دارد و اگر در در سن و سال من باشد، درست درسش را میخواند و کارش را پیش میبرد. اما مؤمن مجاهد مثل این است که همه چیزش روی هم تلنبار شده باشد و یک جلسه مقاومت یا برنامه دیگری هم روی آن کارها قرار بگیرد درحالیکه درس و کارش معطل مانده باشد. وقتی به خانه میرسیم، زمان برکت پیدا کرده و من تا صبح کارهایم را انجام داده ام. هم امتحاناتم را خوانده ام هم به کارهایم رسیدگی کرده ام ولی زمانی که در خانه مینشینم، خروجی ندارم.
آخر کار را نمی دانم چه میشود؟ بعضیها میگویند خدایا آخر کار ما را ختم به شهادت کن! اما من گوشهای از دفترم نوشتم؛ آقا! هر کاری که ما برای شما انجام میدهیم، انجام وظیفه است. روی آن را هم هایلایت کشیدم که همیشه جلوی چشمهایم باشد. در کتاب خادم حرم خواندم که نوشته بود « در کارهایی که انجام میدهیم، انتظار جبران از طرف ائمه نداشته باشیم. همین که ما در این مسیر قرار گرفتیم، یعنی این ما هستیم که باید الان جبران کنیم». متوجه شدم که خدا این ظرفیت را داده به من نداده بلکه برای این انقلاب عطا کرده است و تا حدی پیش میروم که صد این ظرفیت را را پای کار بگذارم و بتوانم این امانت خدا را برگردانم. کاری که میتوانم بکنم همین است. اگر بخواهم از شهادت دم بزنم، به من نمیخورد.
برنامههای دیگری هم دارم اما اولویت کارم با دوربین مخفی است. این که در شهر با برنامه تئاتر شهری یک دوربین مخفی بزرگ برگزار کنیم. دوست دارم جلسهای بگیرم و از چهار نفر دعوت کنم. دلم میخواهد مردمی که درخیابان کار مرا میبینند دچار تحول شوند. یک تئاتر شهری و دوربین مخفی که هر قشری را به خودش جذب میکند، بدون این که بفهمند چه خبر است؟ به نظرم خروجی خوبی دارد. هنوز صد خودم را نگذاشتم. هنوز آن طوری که دلم میخواهد درنمیآید شاید صد خودم را هم گذاشته ام اما نمی خواهم اعتراف کنم همین است میخواهم بهتر و بهتر از این باشد.
در جهاد تبیین افرادی را میبینم، با آنها صحبت میکنم که تکانی به خودتان بدهید. طرحها و ایدههایی در ذهنم شکل گرفته مثل اینکه پکهایی آماده کنم و از طرف مسیح مدیا داخل شهر کار کنیم و به صورت حضوری راجع به آن موضوعات با مردم رو در رو شویم. دوربین نباشد که همه فرار کنند. میخواهم پکهایی آماده کنم و از آن طریق با مردم ارتباط بگیریم. سبزی با سبزی بودنش و رشته هم با رشته بودنش ارزش دارد. هر چیزی جای خودش را دارد. اما آش وقتی خوشمزه میشود که همهی مواد آن چه خوب، چه بد کنار هم قرار بگیرند و وقتی یک کل واحد میشوند، مرغوبیت دارند. من دوست دارم بچههای رسانه در کنار هم قرار بگیرند و همه با هم کار کنند به نظرم نیاز به همبستگی داریم.