ما کمک می‌خواهیم!

راوی: معصومه معافی

مجموعه: کانون رهپویان وصال

استان: مازندران (ساری)

بیوگرافی:

بنده 38 سال داشته، طلبه سطح سه رشته کلام هستم.

کادر اصلی:

یک گروه شش نفره هستیم که در حال فعالیت هستیم.

شروع فعالیت:

بنده فعالیتم را از سال 1394 آغاز کردم.

فعالیت‌ها:

چیزی که این سال‌ها دغدغه خودم بوده، چون احساس می‌کردم معنویت در خانواده‌ها تحت‌تأثیر هجمه‌های فرهنگی کم شده است؛ به ویژه در ایام مختلف مانند انتخابات آدم‌ها را در پارک و خیابان و باشگاه که صحبت می‌کردیممی‌دیدم گویا در کره مریخ زندگی می‌کنند. من ناراحتیم این بود چگونه ممکن است که ما در یک آب و خاک زندگی می‌کنیم اما فضاس فکریمان اینقدر متفاوت و متعارض است.

چیزی که در این سال‌ها به ویژه در این دو سال اخیر  سعی کردم فعالیت‌هام بیشتر متمرکز ود این بود که به مدارس می‌رفتیم و با خنوم‌ها صحبت می‌کدیم و یا به کانون‌ها می‌رفتیم اولین چیزی که می‌خواستم به  آن‌ها انتقال دهم این بود که همه دنبال ‌انسان‌ها دنبال یک گمشده در زندگیشان می‌گردند  و وقتی چیزا را به آن‌ها می‌دهید انگار همان گمشده است. می‌گیرند و می‌خواهند آن را وارد زندگی کنند. کلی برای آن وقت و انرژی می‌گذارند و بعد می‌بینند که نه راه را اشتباه رفته‌اند.

حالا چیزی که همه ما گم کرده‌ایم معنویت و نقش خدا د زندگی است. ماها اکثراً کاریکاتوری زندگی می‌کنیم یک بخشی از شکل خیلی بزرگ است و یک بخشی نادیده گرفته می‌شود. حالا شما در زنددگیتان در شبانه‌روز چقدر برای خودتان وقت می‌گذارید؟ در فعالیت‌هایتان چقدر خدا وجود دارد؟

بعد در این صحبت‌ها می‌رسیدیم به فضا خانواده‌ها، و می‌گفتیم الان شما از خودتان و زندگی‌هایتان راضی هستید؟ بعد اکثراً می‌گفتند نه و مشخص می‌شد که مسیرشان درست نبوده و باید یک چیزهایی تغییر کند. بعد می‌‌گفتم باید یک چیزهایی در زندگیمان باشد و برایش وقت بگذاریم که نیست، یک چیزهایی هم باید کمتر باشد اما بیش از حد است، برای همین است یک جای زندگیمان می‌لنگد و یک جایی سنگین‌تر و یک جایی سبک‌تر است. برای همین هم نتیجه‌اش می‌شود یک خانوم‌هایی خسته‌ای که همه‌اش می‌خواهند غر بزنند که احساس می‌کنند همسرشان بهشون توجه نمی‌کنند، بچه‌هایشان قدرشان را نمی‌دانند، خودشان هم واقعاً انقدر از خودشان راضی نیستند. اکثراً تنها دغدغه‌شان معیشت و است و مسائل سیاسی اجتماعی خیلی دغدغه خانم‌ها نیست. من سعی می‌کردم بهشان تنبه بدهم که وقتی شما دارید بچه‌هایتان راب ی‌مسئولیت و بدون هیچ دغدغه‌ای در زندگی بار می‌آورید، فردا چگونه می‌خواهید از این‌ها توقع داشته باشید که خانم خانه شوند، نمی‌شوند. شما تربیت شده نسلی هستید که می‌گفتند دختر در 15-16 سالگی باید همه کار بلد باشد و ازدواج کند؛ ولی آیا شما الان بچه‌ها را با این دیدگاه بزرگ می‌کنید؟ نه. بچه شما 15 سالش است بلد نیست یک نیمرو درست کند.

بنده یک کانونی است که الان می‌روم و نزدیک به دو سال است که با این‌ها ارتباط دارم، واقعاً حتی زمانی هم که مثلاً موضوع صحبتمان معنویت در خانه و خانواده بود شاید من اصلاً از دین حرف نزدم و خیلی با احتیاط پیش رفتم. بعد از دو سال من الان دارم راجع به مثلاً فرزندآوری با آن‌ها صحبت می‌کنم و الان حرف من خیلی ارزش دارد. زیرا دیدم آدم‌هایی هستند که از خاکستری هم آن‌طرف‌تر هستند و خیلی با دین زاویه داشتنند. بنابراین من حرف‌هایم را تحت عنوان مهارت‌های توسعه فردی برایشان موضوع را باز ردم. هر هفته به این‌ها تمرین می‌دادم و می‌گفتم تا هفته بعد هر روز روزی یک ربع برای خودتان وقت بگذارید و فعالیتی را که خیلی دوست دارید انجام دهید را انجام دهید. این کار را هر روز انجام دهید و بعد از یک هفته نتیجه‌اش را به من بگویید.

یا برای کنترل خشم به آن‌ها تمرین می‌دادم که مثلاً 3 ثانیه مکث و یک صلوات بفرستید بعدش هرواکنشی خواستید را نشان دهید؛ برای واکنش نشان دادن هیچوقت دیر نیست، اما اگر حرفی بزنید یا کاری کنید بعداً خیلی احتمالش زیاد است که پشیمان شوید. برای بحث خشم ما خیلی زمان زیادی را با هم گذراندیم. هی رفت و برگشت داشتیم و بهشان تمرین می‌دادم و یا بهشان می‌گفتم به بچه‌ها مسئولیت دهید مثلاً پوست کندن بلال کار سختی نیست. یکسری کارها را که خودم در خانه تجربه‌شو داشتم از تجربیات خودم بهشان می‌گفتم و می‌گفتم این کارها را به بچه بسپارید. بیست دقیقه وقت بچه را می‌گیرد و شما در این بیست دقیقه فرصت دارید برای کارتان برسید. در کنار اینکه بچه توانمند می‌شود و مهارت کسب می‌کند و یکسری فعالیت‌های این چنینی بهشان می‌دهیم تا بدانند با بچه‎‌ها باید چگونه رفتار کنند.

مهارت چطور باید رفتار کنن همینطور برای تحمل خرابکاری‌های بچه‌ها کمک می‌کردم و می‌گفتم از گریه کردن بچه‌ها نترسید و بگذارید گریه کند ولی شما صبور باشید و تحمل کنید. سخت است دفعه اول از کوره در می‌روید، دفعه دوم همینطور و در نهایت شما تواناییتان زیاد می‌شود  و شما آدم‌های مقاومی می‌شوید. سعی می‌کردم چیزهایی را که خودم در زندگی استفاده می‌کردم درمیان بگذارم.

چالش‌ها:

من همیشه دوست داشتم مخاطب را برای یک دوره‌ایثابت باشند و این نبود. اکثر جاهایی که ما را می‌خواستند به صورت موردی از ما می‌خوساتند که برایشان یک طرحی و برنامه‌ای را داشته باشیم. حتی در مدرسه که می‌گفتند بیایید و برای مادرها صحبت کنید، می‌گفتم من با جانو دل می‌آیم اما به من بگویید سه جلسه پی‌در‌پی و مدیر مدرسه از این امتناع می‌کرد. بنابراین یکی از چالش‌ها نداشتن مخاطب ثابت بود.

الان دو گروهی را که دارم با یکی از این‌ها دو سال است که همراه هستم و الان دیگر تمام دغدغه‌های زندگیشان و  داستان‌هایی که داشتن را در دست من است و نیازهایشان را من می‌دانم. و این مخاطب ثابت نبودن سخت است که بر روی فرد بخواهیم اثر بگذاریم. اینکه آدم بخواهد طرز فکر آدم‌ها را عوض کند سخت است و باید استمرار داشته باشد.

دومین چالش این بود که بعضاً مکان‌هایی که اداری بود چارچوب‌های خاصی داشتند و از ما یک چیز خاصی می‌خواستند و به ما می‌گفتند فقط در این حیطه و چارچوب باشد.این چهارچوب‌هایی که آن‌ها برای ما تعیین می‌کردند، خیلی وقت‌ها نمی‌توانستم لپ مطلب را ادا کنم و باید دستم بازتر می‌بود.

سومین چالش هم این است که الان در شهرمان یک مقدار بهتر شده و گروه‌های مختلف فرهنگی آمده‌اند و فعالیت می‌کنند. ولی تا قبل از این به سختی می‌شد اینجا کار کرد.

بازخوردهاو موفقیت‌ها:

مثلاً یک بنده خدایی که در آستانه متارکه با همسرش بود و گفتش که من فقط یک اتاق پیدا کنم میروم. هفته پیش زنگ زد و گفت شوهرم از کارهایش پشیمان شده و به هم برگشته‌ایم.

دوست عزیزی بود که می‌گفت من و همسرم در شبانه‌روز یک کلمه هم حرف نمی‌زنیم و حرف مشترک نداریم و همسرم تمام اوقاتش را با دوستش می‌گذراند و من و دخترم تنها هستیم. با او صحبت کردم و چند راهکار دادم. بعد از چند وقت گفت شوهرم خانه می‌آید و می‌گویم چرا زد آمدی می‌گوید بیکار بودم بیرون کارم تمام شده بود به خانه آمدم. به خانه می‌آید و من کیک درست می‌کنم و ارتباطمان خوب شده و از این حالت خوشحال بود.

همین‌ها در واقع چراغ راه من می‌شود که من بخواهم انرژی بگیرم و ادامه دهم.

در ایام اغتشاشات هم ما خیلی در خیابان فعال بودیم و دخترهایی که محجبه نبودند و معمولی و شل حجاب بودند ولی از بی بندوباری و ول انگاری هم خوششان نمی‌آمد اینها خیلی آن موقع‌ها اذیت می‌شدند یک برنامه‌های مختلفی را در خیابان برگزار می‌کردیم.

سخن پایانی:

کار فرهنگی به صورت عینی و آنی ممکن است که نتیجه‌ای نداشته باشد که آدم ببیند و بگوید خب من براین اساس ادامه می‌دهم. اما نتیجه‌اش در ماورا و در باطن عالم اتفاق می‌افتد و واقعاً به باور شخص برمی‌گردد. برای همین قبل از هر قدمی که بخواهد بردارد باید این باور را داشته باشد هر کلمه‌ای که صحبت می‌کنند برای این باشد که یک گره‌ای از زندگی دیگران باز شود. و هر قدمی که برمی‌دارند مسیری را برای دیگران هموار کند، خدا و امام زمان کمک کنند که من در این مسیر موفق باشم؛ آن وقت است که بدون چشم‌داشت جلو می‌روم و حتی اگر قدردانی و تشکر هم نکنند می‌داند که دارد مزدش را می‌گیرد.

این تجربه متعلق به طرح «مرکز مشاوره امام رضا (ع)» با 2 تجربه ثبت‌شده می‌باشد.

مجری طرح:

تصویر معصومه معافی

معصومه معافی

کانون تربیتی
https://mtedad.org/?p=9073

تجربه‌های مشابه:

راوی:بنده قاسم جهان‌آرا هستم. نام مجموعه: جامعه عصر (با تمرکز بر فعالیت‌های....

راوی:بنده فاطمه سایوز هستم. از کودکی در شهر قیصریه ترکیه بزرگ شدم،....

راوی:بنده خانم شوکتی هستم، مسئول گروه جهادی بنت‌الهدی و فعال در حوزه....

راوی: محمدمهدی سجادی نام مجموعه: گروه نشان استان:شیراز بیوگرافی:محمدمهدی سجادی هستم، یکی....

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

سبد خرید

No products in the cart.

Return To Shop
ورود به سایت