ما کمک می‌خواهیم!

راوی: آقای جعفر خدابنده

نام مجموعه: جبهه فرهنگی

استان: قزوین

بیوگرافی:

سن: سال 69، شغل: نظامی، تحصیلات: کارشناسی مهندسی تکنولوژی تجهیزات

محدوده فعالیت:

مرکز قزوین

کادر اصلی:

گاهی به هشت ده نفر رسیده، در بعضی پروژه‌ها خیلی بیشتر در بعضی پروژه‌ها کمتر

شروع فعالیت:

از سال ۹۳

فعالیت‌ها:

فعالیت‌های ما ازگذشته تاکنون بیشتر در زمینه تفریحات، سرگرمی واردویی بوده، کهبرای دانش‌آموزان و دانشجویان اردوهایی را داشته‌ایم. اردوگاه شهدای علم و فناوری زمانی در اختیار ما قرار داشت که اکنون بنا به دلایلی تعطیل شده است،فعالیتی که در آنجا داشتیم بدین صورت بود که دانشجویان استان‌های مختلف بابت اردوهای بهشت خاکی و اردوهای چند روزه‌ می‌آمدند و ورزش‌های آبی، خاکی و یک سری کلاس‌های علمی و گعده‌های فرهنگی را برای آنها برگزار می‌نمودیم.

در ادامه یک زمانی مجتمع تفریحات سرگرمی ثمین در منطقه چابکسر گیلان را در اختیار داشتیم، که تقریباً چهار یا پنج ماهی بنده آنجا بودم و فضاسازی و محیط امنی در آنجا برای خدمت به خانواده‌های قرارگاه خاتم در سطح کشور ایجاد گردید. در این فضا بیشتر خدماتی که در حال حاضر در سواحل گیلان وجود دارد و خانواده‌های مذهبی کمتر امکان استفاده از آن مجموعه‌ها را دارند از جمله ورزش موتور چهارچرخ ، پیست، مسابقات تیر و کمان آموزشی، مسابقات سلاح‌های پی‌سی‌پی و سلاح‌های بادی برای تیراندازی، سالن فوتسال و در زمینه ورزش‌های ‌آبی، جت اسکی، قایق سواری، بنانا، شاتل و…. را ما در این محیط ایجاد کرده بودیم.

مصاحبه‌هایی هم که آن موقع دوستان گرفته بودند، خیلی از عزیزان به قولی شاکر بودن که این فضای خوب ایجاد شده و حتی یک مورد داشتیم طلبه‌ای که همراه با خانواده‌ آمده بودند و می‌گفتند: من سی و خورده‌ای سال است که ازدواج کردم تا حالا نتوانسته بودم با همسرم کنار ساحل این مدل قدم بزنم، شما اینقدر فضای امنی ایجاد کردید که ما توانستیم از فضای ساحل استفاده کنیم.

ایجاد فضای امن به این گونه بود که مجتمع تقریباً حالت خصوصی داشت و ما از یک فضایی که مسطح شده بود و سازه ساحل را درست کرده بودیم دیگر تردد عموم به آنجا خیلی کمتر بود و می‌توانستیم همه خدمات را ارائه بدهیم.

همچنین در حوزه دانش‌آموزی بحث “بهمن به یاد ماندنی” و “چریک کوچک” را داشتیم که دانش‌آموزان در اردوگاه شهدای علم و فناوری با یک اردوگاه شبه اسرائیلی- آمریکایی که در آنجا ساخته شده بود، آشنا می‌شدند، و یک کار نمایشی با تجهیزاتی مانند نفربر نظامی و تویوتاهای نظامی و تسلیحات و… که که از فضای نظامی استان تهیه شده بود، صورت می‌گرفت. این برنامه یک برنامه مادر فرزندی بود و  دانش آموزان از مدرسه با مادران می‌آمدند. در ابتدا برای مادران، کلاس‌های آموزشی تربیت فرزند را داشتیم و همزمان با آن، دانش‌آموزان نسبت به ماموریتی که بنا بود انجام دهند؛ تجهیز و توجیه می‌شدند. پس از آن مادران تشریف می‌آوردند که فرزندانشان را برای عملیات نظامی راهی کنند. در این زمان مادران با فرزندانی مواجه می‌شدند که لباس نظامی پوشیده بودند، کلاه نظامی و سلاح پلاستیکی داشتند؛ که برای کار نمایشی به آنها داده شده بود و حتی آموزش دیده بودند که چطور وصیت‌نامه بنویسند و حرف دل خود را بزنند. بعد از یک مدتی تصمیم بر این شد که این وصیت‌نامه‌ها را وصیت‌نامه کانالیزه شده‌ای نماییم که حرفشان با پدر و مادر، با دوستانشان، با امام زمان(عج) و با خدا را روی کاغد بیاورند که از دل این وصیت‌نامه‌ها جملات قشنگی نیز در می‌آمد. اینکه مادر فرزندش را با لباس شخصی آورده و تحویل داده بود و بعد از یک ساعت کلاس، او را در قد و قواره یک نیروی آماده نظامی می‌دید که می‌خواهد برای عملیاتی اعزام شود؛ خیلی مادران را تحت تاثیر قرار می‌داد. بعد از آن بچه‌ها از زیر قرآن رد می‌شدند و اسپندی دود می‌شد و برای آزادسازی دانشمند هسته‌ای و فرمانده حزب الله از آن اردوگاه اسرائیلی- آمریکایی راهی می‌شدند و همزمان با این اتفاق، برای مادران نیز عملیات تشریح می‌شد؛ یعنی آن تشریح عملیاتی که ابتدا برای فرزندان انجام شده بود در مرحله دوم برای مادران پخش می‌شد، که آنها بدانند الان بچه‌ها چه کاری انجام می‌دهند و در کجا هستند. بچه‌ها می‌رفتند با آمریکایی‌ها و اسرائیلی‌هایی که داخل اردوگاه بودند می‌جنگیدند، آنها را شکست می‌دادند، پرچم آمریکا و اسرائیل را پایین می‌کشیدند، پرچم ایران را بلند می‌کردند و دانشمند هسته‌ای و فرمانده حزب الله را آزاد کرده و می‌آوردند.

در ساری و در اردوگاه امام خمینی(ره) برای بچه‌های نخبه‌ای که در نهضت جهانی نهج البلاغه شرکت کرده بودند، برنامه “خودرو افسر جوان جنگ نرم” و اجرای برنامه‌های دیگری را داشتیم و تفریحات سالم را برگزار می‌کردیم.

برنامه فصل شیدایی را در قزوین داشتیم که در حین اجرای این فصل شیدایی برنامه‌ای بود که از مجموعه مهنا آمده بودند؛ خب ما قریب به دویست نفر از نوجوانان را بابت طراحی فضاسازی مجموعه‌ای که می‌خواست طراحی شود و بیایند و این نمایش را ببینند در طی دو ماه به کار گرفتیم و دانش‌آموزایی که می‌آمدند و با عشق و علاقه برای محوطه‌سازی و طراحی این فضا کار انجام می‌دادند و همه هم با نیت خیر داشتند این کار را انجام می‌دادند.

چالش‌ها:

چالش‌هایی که ما با آن روبه‌رو بودیم در مجموعه‌هایی که به قولی مبدع آنها بودیم و راه‌اندازی کرده بودیم این بود که خیلی کارها به نتیجه رسید و اتفاق افتاد ولی پایدار ادامه‌دار نشد؛ علت آن هم از عدم حمایت بالا دست بود. در حقیقت باید بگویم که اگر کسی بخواهد چنین کاری را راه بیندازد یا پایه‌گذاری کند، بهتر است وابستگی‌ها را به حداقل رسانده و یا صفر کند، که این وابستگی‌ بعدا منجر به آسیب به مجموعه نشود. گاهی هم حمایت‌هایی وعده داده می‌شد اما عملی نمی‌شد و خود همین قضیه چند بار باعث منحل شدن فضاهایی شد که ما راه‌اندازی کرده بودیم.

بازخوردها:

این برنامه پس از اینکه در قزوین چندین سال اجرایی شد، برای استان‌های دیگر هم درخواست داشت. ما در بیمارستان صحرایی امام علی(ع) آبادان یک سال برنامه آموزشی اجرا کردیم که سال‌های بعد خود بچه‌های آبادان کار را دست گرفته بودند و برای دانش‌آموزان اجرا می‌کردند.

کار دیگری که داشتیم بحث “خودرو افسر جوان جنگ نرم” بود که روی آن خودروی چریک کوچک را با همان استیکرهای طراحی شده برنامه چریک کوچک زده بودیم؛ یک ماشینی طراحی کرده بودیم با تجهیزات و ادوات ورزشی کاملی که در ماشین داشتیم.

 همچنین در استان‌های مختلف و مناطق مختلف استان قزوین برای دانش‌آموزان و اردوهای گروهی خدمات تفریح ورزشی را در محیط کاملا سالمی ارائه می‌کردیم. البته ما کار خاصی برای برنامه‌ها انجام نمی‌دادیم که بگوییم این محیط را ما با کارعلی خاصی که انجام می‌دادیم امن یا سالم می‌کردیم؛ دوستان یک اصطلاحی دارند که می‌گویند ما طرحی می‌نویسیم و برای طرحمان یک پیوست فرهنگی می‌گذاریم. اما من اعتقادی به این قضیه نداشتم و همیشه می‌گفتم که طرح ما باید با نگاه نوشته شود نه اینکه یک طرحی بنویسیم و بعد یک پیوستی زده شود که این را چگونه فرهنگی کنیم؛ این خودش یک اشتباه است.

طرح‌های ما معمولاً اینگونه نبود و ما مواردی داشتیم در همان بازی‌های دانشجویی که بعضا دانشجویانی از مثلا دانشگاه علوم پزشکی تهران با آن غرور خاصی که این بچه‌ها به خاطر رتبه و قبولی در آن دانشگاه دارند، آمده بودند. از بدو ورود و ابتدای کار می‌گفتند که ما چرا باید لباس‌های دیگری بپوشیم و ما می‌خواهیم با لباس خودمان در اردو باشیم. ما با اینها صحبت کردیم و گفتیم از اینکه شما لباس خودتان را بپوشید یا لباس دیگری، ما مشکلی نداریم و فقط به خاطر اینکه لباس‌هایتان بابت این ورزش‌هایی که انجام می‌دهید آسیب نبیند، به شما لباس می‌دهیم. همین دانشجو روز دوم اردو گفت می‌شود به من هم لباس بدهید و با روی خوش گفتیم بله. لباس را پوشید و روز سوم اردو که در حال خداحافظی بودند این دانشجو داشت گریه می‌کرد و می‌گفت من همیشه فکر می‌کردم بچه‌های حزب‌اللهی کسانی هستند که ما را می‌گیرند و به ما گیر می‌دهند ولی در این اردوگاه من آمدم دیدم که آن مربی تخصصی تمام عیاری که شاید لول یک را من بخواهم در باشگاه‌های تهران ببینم و فلان عدد باید برای ایشان هزینه کنم، اینجا حضور دارد و ما حرفه‌ای‌ترین ورزش‌ها را با هم انجام می‌دهیم و در کنار آن فضای صمیمی وجود دارد او می‌آید برای من در سفره غذا می‌گذارد و با من می‌گوید و می‌خندد؛ یعنی این محیط بود که فضا را سالم و امن می‌کرد نه اینکه ما کار خاص دیگری انجام داده باشیم.

نکات:

هرجایی پای رفقای ایستاده پای کار انقلاب را باز کردیم، باید در فضای مسئولیتی این را هم ببینیم که این بچه‌ها آینده‌شان چه خواهد شد. خیلی وقت‌ها نوجوانان و جوانانی را سرکار می‌آوریم و در مجموعه به کار می‌گیریم که اینها دقیقاً دوران سنی مسئولیت‌پذیری و حرفه‌ای شدن‌شان دارد پیش ما رقم می‌خورد، بعد از اینکه نیاز به یک شغل ثابت، نیاز به تشکیل خانواده، نیاز به اقتصاد و گردش مالی در زندگی‌شان پیدا می‌کنند خیلی از مجموعه‌های ما منحل شده و این بندگان خدا می‌بینند به پوچی رسیدند. بهتر است کسانی که بزرگتر هستند و می‌خواهند پای کار بایستند و مسئولیتی را ایجاد کنند، آینده اینها را هم ببینند که عزیزان در این فضا دچار آسیب نشوند.

این تجربه متعلق به طرح «مرکز مشاوره امام رضا (ع)» با 2 تجربه ثبت‌شده می‌باشد.

مجری طرح:

تصویر جعفر خدابنده

جعفر خدابنده

https://mtedad.org/?p=7719

تجربه‌های مشابه:

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

سبد خرید

No products in the cart.

Return To Shop
ورود به سایت