سابقة فعالیتهای فرهنگی خانم سلطانیان در فارس به بیش از ده سال میرسد. فعالیتهایی که عموماً در قالب تشکلهای مردمی انجام شده و با مردم هم سروکار داشته است. یکی از این فعالیتها «چهارشنبههای طلایی» است. طرحی که در قالب ايستگاههای خياباني در سطح استان فارس انجام ميشود. هر ايستگاه بهطور ميانگين از تيمهاي چهار یا پنج نفره تشکيل شده است. اين افراد در محلي ثابت کنار پيادهرو، خيابان و يا در پارک مستقر ميشوند. سپس دکور خود، شامل ميز و آيینه که پاي ثابت همه ايستگاههاست و چيزهاي ديگري را که سليقه خود تيمهاست، ميچینند و کار را شروع ميکنند. دو يا سه نفر مامور هستند که به استقبال خانمهاي بدپوشش بروند و با سلام و احوالپرسي از آنها دعوت کنند که کنار ميز بروند. بعد خيلي مهربانانه با افراد گفتوگو ميشود. تصاوير و وصيتنامه شهدا، به ويژه حاج قاسم نیز ظرفيتي است که چه برای تزیین ایستگاهها و چه برای هدیه دادن، خيلي از آن استفاده میشود. همچنین برگزارکنندگان ایستگاهها وصیتنامه شهدا را روی کاغذهای کوچک نوشته، روبانپیج کرده، درون جعبهای قرار داده، مقابل خانمهای بدحجاب میگیرند تا به عنوان فال یکی را بردارند. استفاده از پرچم متبرک گنبد حرمهای اهل بیت (ع) نیز ظرفیتی است که به گفتة مسئولین برگزاری چهارشنبههای طلایی، تأثیر بالایی روی مخاطب دارد. بعضي تيمها بسته به هزينهاي که قادر به تأمين آن هستند، شال، روسري و ساقدست هم تهيه ميکنند که مثلاً اگر کسي آمد و کلاه سرش بود و خواستند حجابش را اصلاح کنند، شال و روسري داده و اگر لباس آستين کوتاه پوشيده بود، ساق دست به او هديه دهند. در نهایت هم خانمها را دعوت میکنند تا ظاهر جدیدشان را در آیینه تماشا کنند.
فعاليت ديگر ايستگاهها تشويق خانمهاي محجبه است. خادمین ایستگاهها به سراغ خانم محجبهاي که در حال تردد است، ميروند و هديهاي مثل عکس شهدا به ايشان ميدهند و بابت حجابش و اينکه با وجود اين هجمههاي سنگين، دست از اعتقادش برنداشته، از او تشکر ميکنند.
خیابان هرچند محل گذر است؛ اما خانم سلطانی معتقد است همین گذرگاه هم میتواند محلی برای انجام کار مؤثر فرهنگی باشد.
«کار کردن در خیابان با جاهای دیگر فرق میکند. اینجا شما 30 ثانیه یا یک دقیقة طلایی دارید تا با رهگذر مکشفه، کمحجاب یا بدحجاب صحبت کنید. در امر به معروف باید خاکی باشی و دلت را به دریا بزنی. باید فراموش کنی که هستی و سمتت چیست. شروع ارتباطگیری خیلی مهم است. آن نوع سلام کردن، آن تبریک ایام و مناسبتها؛ هدیه دادنها. مثلاً تسبیحهای سادهای داریم که یک پلاک امام زمان (عج) به آنها وصل کردهایم. بعداز سلام کردن این تسبیح را به مخاطب میدهیم و میگوییم دخترم امامزمان (عج) خیلی شما را دوست داشته، چون یک هدیه برای شما فرستاده است. همین جمله گاهی در عرض یک دقیقه فرد را جذب میکند.
بیشتر اوقات میگویم، افراد بیحجابی که در خیابان تردد میکنند، نمیگویند به تو چه! ماییم که رد میشویم و میگوییم به ما چه! و اِلا اگر در زمان کار خیر، جایی توهینی هم شنیدیم، به قول شهید همت باید فحش خورمان ملس باشد. یکبار، در اتوبوس بودم. خانمی بچه به بغل، روسریاش افتاده بود. از جایم بلند شدم و به این خانم گفتم شما بچه دارید، بفرمایید بنشینید. کیک و آبمیوهای از کیفم درآوردم و به دختر کوچکش دادم. گفتم: «این هم برای دختر گلم که اینقدر دارد شیطنت میکند». با زبان بچگانه گفتم: «نگاه کن چقدر شیطنت میکنی! آنقدر ورجه ورجه کردی که روسری مامان افتاده». مادرش گفت: «آره خانم، این بچهها خیلی اذیت میکنند. شما نمیدانید، دیگر توبه کردم بچه بیاورم». گفتم: «نه! حالا انشاءالله در آینده بیاور؛ خوب نیست تنها بماند». بابت خوراکیها تشکر کرد و روسریاش را جلو کشید. همیشه چندتا گیره اضافی به روسریام وصل میکنم. یکی را درآوردم و به این خانم دادم. گفتم: «این گیرههای من متبرک به پرچم آقا امام رضا علیهالسلام است». خیلی خوشحال شد. گفت: «خانم خدایی؟!» گفتم: «به خدا! اگر دوست داری این را به نیت آقا امام رضا علیهالسلام بزن به روسریات». گیره را زد پایین روسریاش. گفتم: «نه دیگر! آن طوری که آقا امام رضا علیهالسلام و شهدا دوست دارند بزن». گفت: «واقعاً راست میگویی! حالا که میخواهم بزنم، آنطور بزنم که شهدا دوست دارند». اینها کارهای سادهای هستند که میشود انجام داد. الان بچههای ما جملات سادهای را روی کاغذ چاپ میکنند و همراه یک شکلات همیشه همراه خودشان دارند تا اگر موقعیتی پیش آمد، همین را بهانهای برای ارتباط با مخاطب و تلنگرزدن به او قرار دهند؛ یا خاک فکه را در شیشههای کوچک میریزیم و همراه عکس شهدا به افراد هدیه میدهیم. در مدارس دانشآموزان دختر برای گرفتن این خاک التماس میکنند! گاهی اوقات این هدایا لزوماً معنوی و مرتبط نیستند. مثلاً بازیافت شهرداری، وسایلی به ما داد که با اینکه هیچ ارتباطی به حجاب نداشتند، اما ما همانها را به ابزاری برای ارتباطگیری با مخاطب تبدیل کردیم؛ مثلاً اگر مادری همراه کودکش در حال عبور بود، خطکش بازیافتی را به کودک هدیه میدادیم و به همین بهانه، صحبت را شروع میکردیم.
خیلیها میگویند برای این کارها باید تحصیلات خاص داشته باشی یا طلبه باشی، اما به نظر من یک آدم عادی با چالشهای قشنگ و فن بیان خوب هم کافی است. با یک دختری صحبت کردم که هم بدحجاب و هم سیگاری بود. متوجه شدیم پدرش معتاد است. با کمک دوستان، پدر را به کمپ بردیم. آن دختر حالا محجبه شده؛ در موکبها همراه ما میآید و با دختران دهه هشتادیِ بدحجاب صحبت میکند و از تغییرکردن خودش میگوید؛ یا مثلاً یک روز بارانی، چتر به دست، کنار خیابان ایستاده بودم که خانم کمحجابی از کنارم رد شد. چترم را روی سرش گرفتم تا خیس نشود. خواستم تذکر بدهم، اما به جای آن از باران زیبای خداوند گفتم و آبنباتی بهشان تعارف کردم. دفترچة همراهم را از کیف درآوردم. به آن خانم توضیح دادم که هر روز در این دفترچه به حضرت زهرا (س) و یا امام زمان (عج) قولی میدهم. گفت من در این باران چه قولی بدهم؟ گفتم هر قولی که دوست داری بده. حضرت زهرا (س) صرفاً الگوی حجاب نبوده؛ اول الگوی اخلاق و رفتار بوده است. نگاهی به من کرد و بعد نوشت که خدایا به من هم این توان را بده که بتوانم حجابم را رعایت کنم. یک گیره بیشتر به روسریام وصل نبود. روسری خودم را زیر چادر گره زدم و گیره را به او دادم. گیره را زد و خیلی تشکر کرد. بعدها باهم دوست شدیم و ایشان از خیرین چهارشنبههای طلایی شد. خیلی از این افراد غفلتزده و ناآگاه هستند. شاید غباری روی قلب اینها را گرفته که با یک تلنگر بریزد. وقتی در خیابان میروم، برای من فرقی ندارد مخاطب، پنجاه ساله است یا بیست ساله. با زبان خودش با او همکلام میشوم. شما میتوانید با یک سلام خیلی گرم، تاثیرگذار باشید. آن سلام گرم، آن فشردن دستها، آن انرژی اولیه، گاهی کفایت میکند و خود به خود باعث میشود فرد حجابش را درست کند. این میتواند همان تلنگر باشد. من میگویم اول تلنگر، بعد تفکر، بعد تحول.
چهلمین روز شهادت حاجقاسم سلیمانی، در یکی از میادین بزرگ شهر برنامه گرفته بودیم. همه ارادت خاصی داشتند، حتی کم حجابها و بد حجابها. یک خانم مکشفه به میدان آمد. بچهها از دیدن ایشان ناراحت شدند. من با ایشان سلام علیک کردم و گفتم شما هم دوست دارید در موکب چای بدهید؟ گفت: «دوستانتان به من بد نگاه میکنند؛ به کیفم نگاه کنید، من هم عکس سردار سلیمانی دارم و دلم خیلی سوخته و خیلی برایش گریه میکنم، این هم پروفایل من، من هم مثل شما نوشتم من هم یک سلیمانی هستم». دعوتش کردم و به موکب آمد. گفتم عیب ندارد شما هم چای بدهید. به حرمت بچهها کمی روسریاش را جلو آورد. یک جمله روی کاغذی نوشتم و همراه یک شکلات به این خانم دادم. گفتم این را بدهید مردم همراه چایشان بخورند. برای کاری به جای دیگری رفتم. وقتی برگشتم دیدم این خانم کاملاً آرایشش را پاک کرده و حجابش را درست کرده است. بچهها هم با تعجب از من میپرسیدند که روی آن کاغذ چه نوشته بودید! گفتم فقط یک جمله نوشتم: «اگر من سلیمانیام، راه شهید سلیمانی را میروم». بعد از برنامه، آن خانم خیلی از من تشکر کرد. گفت: “به این واقعیت فکر نکرده بودم، به راهش فکر نکرده بودم. این لحظه فهمیدم راهش یک راه سخت است، راه رسیدن به خوبیها برای این که بدیها را نابود کند. در همین چهلمین روز شهادتشان، به حاجی و بقیه شهدا قول دادم که من هم بتوانم یکقدمی بردارم”».
«کولة طلایی» ابتکار تازة خانم سلطانیان است. یک کولهپشتی سبک که همه چیز داخلش پیدا میشود. از جوراب و ساق دست گرفته تا گیره روسری و کتاب. اینطوری انگار یک ایستگاه سیار چهارشنبههای طلایی در سطح شهر وجود دارد که هرجا نیاز باشد، سراغ آدمها میرود؛ ارتباط میگیرد و به خوبی دعوتشان میکند.
«برای مسائل مالی سعی میکنیم با ارگانهای مختلف در ارتباط باشیم. همیشه میگویم که اصل هزینهها را خدا میرساند، مطمئن باشید. با کمترین هزینه هم میتوانید کار کنید. اصل این است که شما بتوانید با مهربانی دل و با زبان که مهمترین ابزار است، مردم را به حجاب ترغیب کنید و یا از گناهی بازدارید. در فضای مجازی، گروهی از دوستان و فامیل دارم که از آنها کمک جمع میکنم. با خانوادة شهدا در ارتباط هستم و از آنها نیز کمک میگیرم. خودِ بچهها نیز از هزینة ماهیانهشان، مبلغی را برای این کار اختصاص میدهند. یکی از بچهها قلکی در منزلشان گذاشته و روی آن نوشته، کمک به کارهای فرهنگی! با کمترین هزینهها هم میشود کار کرد؛ مثلاً ما به بچهها گفتیم این جملههای شهدا را نروید کافینت چاپ کنید. بروید خانه، برگههای باطله را بیاورید، قسمتهای سفیدش را برش بزنید و خودتان روی آنها بنویسید. بچهها هم هرکدام ابتکاری به خرج داده بودند. بعضیها خانواده را هم دخیل کرده بودند و به هرکدام از اعضای خانواده گفته بودند که چندتایش را شما بنویسید. پدر یکی از بچهها میگفت: «من زمانی رزمنده بودم، اما این جملههای شهدا یادم رفته بود! از وقتی که دخترم این کاغذها را آورده در خانه و دارم با خط خودم مینویسم، دوباره به همان حال و هوای آن روزها برگشتهام». وقتی کار قشنگ و زیبا صورت بگیرد، خدا هزینهاش را میرساند و خیلیها پای کار میآیند. اگر در محلهای هستید، از هیئتامنای مسجد، از شورای محله، نیروی انتظامی، کلانتری و… دعوت کنید تا بیایند و کارتان را ببینند. بابت آمدنشان از آنها تشکر کنید. مطمئن باشید دفعة بعد یک چیزی هم با خودشان میآورند».
فعالیت خانم سلطانی به چهارشنبههای طلایی و خیابانها و پارکها محدود نیست. حالا مدتی است که پایشان به مدارس دخترانه هم باز شده است.
«ما سعی میکنیم برای برگزاری چهارشنبههای طلایی به مناطق پرآسیب برویم، اما هر کس باید در شهر و محلة خودش دست به کار شود. تابستانها به پارکها بروید. با زبان خوب، با یک شربت بردن، با یک عصرانه، با دور هم نشستن، با یک کار اقتصاد مقاومتی، آن بیحجاب هم میآید از شما تعریف میکند و شما میتوانید با او صحبت کنید. در هر منطقه و محلهتان، حتماً شهدایتان را بشناسید و به مردم هم بشناسانید. کاری که حالا مدتی است در مدارس به دنبال انجام آن هستیم. خیلیها معتقد هستند کار با دهه هشتادیها سخت است. اوایل که وارد مدرسه شدم، مدیر مدرسه به من گفت شما اصلاً نمیتوانی با آنها حرف بزنی؛ بهمحض ورود به کلاس، شما را اذیت میکنند! من هر بار با یک جعبه پر از تصاویر شهدایی میرفتم و از خدا، حضرت علی (ع) و حضرت فاطمه (س) میگفتم. مسابقه میگذاشتم. آخرش هم میگفتم میخواهید یک رفیق برای خودتان انتخاب کنید؟ رفیقی که همیشه همراهتان باشد و شما را رها نکند. جعبه را باز میکردم، میگفتم دستتان را روی قلبتان بگذارید، چشمانتان را ببندید، نیت کنید و تصویر یک شهید را بردارید. بعد میپرسیدند که حالا با اینها چه کار کنیم؟ مثلاً دختری که خیلی درسخوان بود، عکس شهید چمران را برداشته بود. گفتم تو که خیلی درسخوان هستی، اگر دکتر شدی و مثل شهید چمران نمازخوان بودی، درست است. گفت من واقعاً درسخوان هستم و تنها شهیدی که همیشه به ایشان افتخار میکنم، شهید چمران است. رفت دفترش را آورد و دیدم اول کتابش عکس شهید را چسبانده است. آن زمان نماز نمیخواند؛ اما بعد از دو هفته که رفتیم، گفت من دارم نمازهایم را میخوانم. هرکدام از این شهدا را با یک خصوصیت به بچهها وصل میکنیم. مسابقه میگذاریم و میگوییم خصوصیتی که از زندگینامة شهدا به دلتان نشسته را بنویسید».