بنیاد علمی- فرهنگی «حیات» یک موسسه مردمنهاد است که از سال 85 به صورت رسمی، فعالیتهایش را شروع کرده و دورههای متعددی با محوریت سبک زندگی دینی، غربشناسی، فروپاشی تمدن غرب، تمدنسازی و تفکر، فرهنگ، تمدن و تربیت نیروی تراز انقلاب اسلامی برگزار کرده است. از جملة این دورهها میتوان به دورههای منادیان حکمت، مسجد تمدنساز، گفتمان انقلاب، تربیت مربی، گام دوم انقلاب و سلسله دورههای آوینیخوانی اشاره کرد. در این دورهها از حضور اساتید برجسته کشوری مانند آقایان رحیمپور ازغدی، محمود طالبزاده، آیتالله میرباقری، حاج آقا پناهیان، دکتر رجبی دوانی، دکتر بیگدلی، دکتر همایون و دکتر جبارپور استفاده شده است. در ادامه، خانم علیگلزاده از فعالیت میدانی این مجموعه در حوزة عفاف و حجاب روایت کرده است.
«در حوزة عفاف و حجاب، بعد از اغتشاشات 1401 با سه مسئله مواجه بودیم: دوقطبیشدن جامعه، انفعال و سردرگمی قشر مذهبی و خودِ حجاب. دشمن خیلی ماهرانه پروژة دوقطبیسازی جامعه را کلید زده بود. حس انزجار و تنفر بین قشر مذهبی و خاکستری در جامعه شدت گرفته بود. از طرفی قشر مذهبی و انقلابی، متحیر و سردرگم و اکثراً منفعل شده بود. بخشی از قشر خاکستری، روسری را روی شانه انداخته و خیلیهایشان از روی ناآگاهی در نقشة دشمن بازی میکردند. باید کاری میکردیم که هم دوقطبی بشکند و هم فضای وحدت، دوستی و محبت بین مردم شکل بگیرد. قشر مذهبی نیز از انفعال و سردرگمی دربیاید و اگر خواست کاری کند، فکر نشده و بیبرنامه نباشد. به اینها اضافه کنید که واجب خدا در کشور اسلامی رعایت نمیشد و علناً شاهد انجام فعل حرام بودیم؛ یک عمل حرامِ منافی عفت و بهشدت ناراحتکننده. مجموع این موارد باعث شد که طرحی را تحت عنوان «ریحانه الحسین (ع)» تدوین کنیم. گفتیم باید وجه اشتراکی با قشر خاکستری پیدا کنیم که بتوانیم با آنها ارتباط بگیریم. فکر کردیم یکی از بزرگترین و بهترین نقاط اشتراک میتواند محبت اهل بیت (ع) و نقطة اوجش محبت به امام حسین (ع) باشد. این شد که پرچم متبرک حرم آقا امام حسین (ع) را محوریت این کار قرار دادیم. هدیه گلدان و گل هم به جهت لطافت، علاقهمندی خانمها به گل و ماندگاری و خاطرهسازی برای ارتباطگیری انتخاب شد. ما به همة خانمها گل هدیه میدادیم؛ کمحجاب، بیحجاب و باحجاب هم نداشت. وحدت یعنی همین. کنار اینها، روسری و گیرة روسری هم داشتیم. بسته به افراد و شرایط، نوع تعاملمان متفاوت بود. یادم است در اولین برنامه آنقدر ترس و دلهره بین بچهها وجود داشت که گفتیم گیرة روسری را پیشنهاد میدهیم، اگر دوست داشتند، خودشان برمیدارند. دیدیم بعضیها خیلی علاقهمندند. پس پیشنهاد میکردیم که اگر میخواهید میتوانیم روسریتان را به مدل جدیدی برایتان ببندیم. استقبال میکردند. بعد هم چالش تجربه بود. میگفتیم آیا میخواهید خودتان را در آینه ببینید که چه شکلی شدهاید؟! در کنارش هم بچهها با افراد، بحث تبیینی و اقناعسازی داشتند. در نهایت هم از افراد برای زیارت پرچم دعوت میکردیم.
یک مدلش این بود که امروز تولد امام رضا (ع) است، دوست داری چه هدیهای به او بدهی؟ طرف میماند که من همیشه یک چیزی را از امام رضا (ع) میخواستم، اینطور نبود که بخواهم چیزی را به او بدهم، حتی اگر تولد ایشان باشد! طرف تا در فکر فرو میرفت، دوستمان میگفت دوست داری حجابت را به او هدیه بدهی؟ بنده خدا میماند و میگفت آره خوب است، به او این را هدیه میدهم. سپس این پیشنهاد مطرح میشد که این گیره روسری، نذر امام رضا (ع) بوده و هدیه از طرف ایشان است. طرف قبول میکرد و روسری یا شالش را برایش میبستیم و بعد به تناسب وقت و فرصتی که آن بنده خدا داشت، با او بیشتر صحبت میشد.
موردی داشتیم که مخاطب به خادممان گفته بود اصلاً حجاب به من نمیآید؛ زشت میشوم. خادم گفته بود حالا من برایت میبندم، اگر خوشت نیامد دربیاور. من که نمیخواهم اجبارت کنم، آینه هست، خودت را میبینی. قبول کرده بود و خادم هم روسری را برایش بسته بود. خادم ما میگفت خودم حس کردم که حجاب به او نمیآید، اما خودش خیلی خوشش آمده و گفته بود چقدر قشنگ شدم! به دلش نشسته بود.
مورد دیگری بود که وقتی روسری را برایش بستیم، گفت: «اصلا خوشم نمیآید؛ دوست ندارم ادامه بدهم». گفتیم مشکلی نیست؛ فقط چند قدم به نیت امام زمان (ع) برو و ثوابش را به او هدیه کن. اشک چشمانش جاری شد و گفت: «خیلی از حرفت خوشم آمد، به خاطر امام زمان (ع) هم که شده، حجابم را حفظ میکنم».
رزق شهید و قرعهکشی تربت و مهد کودک را هم به مرور به کار اضافه کردیم. سه چهار برنامه داخل شهر برگزار کردیم. اولین برنامه در بابل، میدان حمزهکُلا بود. واقعاً جذبش بد بود و از این جهت بیشتر استرس داشتیم. بحث امنیتش هم بود. برای همین آقایان هیئت روضه الحسین (ع) بنیاد حیات هم آمدند و در ماشین مراقب بودند تا اتفاقی نیفتد. بعضیها از پشت رد میشدند؛ یعنی حتی دوست نداشتند که به سمتشان برویم. دو سه نفر را در قسمت دعوت گذاشته بودیم. پرچم مشخص بود و خیلیها وقتی پرچم را میدیدند به سمت آن میآمدند. بچهها هم دعوتشان میکردند که بفرمایید، پرچم از حرم امام حسین (ع) آمده است. دربارة گیرة روسری و روسری هم میدیدیم که مادرها چقدر دوست دارند که دخترشان شالش را خوب ببندند و حجابش را رعایت کند.
اوایل خیلی پیگیری کردیم تا از دستگاههای دولتی کمکی بگیریم، اما آنقدر قول دادند و عمل نکردند که به مسجد شهدای بابل که داخل بازار است، برگشتیم. تردد بالایی دارد و روزانه بین 500 تا 700 مخاطب داریم. گاهی هم به 1000 مخاطب در روز میرسد. میزها را داخل حیاط مسجد میچینیم. بچهها در پیادهرو میایستند، با مردم ارتباط میگیرند و از افراد برای زیارت پرچم امام حسین (ع) دعوت میکنند. خیلیها ذوقزده میشوند و میآیند. افرادی هم هستند که رد میشوند و میگویند وقت نداریم. دلمان میسوزد، اما به همین حد از تأثیر هم راضی هستیم که فرد بگوید دعوت شدم به زیارت پرچم حرم امام حسین (ع)، اما گفتم وقت ندارم. جالب است که بعضیها حتی نگاه هم نمیکنند و سریع رد میشوند؛ اما دوباره برمیگردند و میروند داخل. یک دفتر نظرسنجی داریم که مخاطبین احساسشان را در آن مینویسند. بارها با این پیام مواجه شدهایم که ما احساس کردیم، در حرم امام حسین علیه السلام هستیم؛ چون فضای مسجد به دلشان نشسته است.
در ابتدای شروع کار، سه چهار نفر بودیم. همین سه چهار نفر به هرکسی که میشناختیم، اطلاع دادیم که اگر میتوانند خودشان به ما کمک کنند و اگر نه، کسی را به ما معرفی کنند. به همین ترتیب تعدادمان زیاد شد. طوری که در روز برگزاری مراسم، بعضیها را اصلاً نمیشناختیم. وقتی با همین بچهها برای خادم شدن ارتباط گرفتیم، تنها شرطمان این بود که نظام را قبول داشته باشند، خودشان محجبه و معتقد باشند. اکثراً هم دوستانی آمدند که کار فرهنگی نکرده بودند. حتی جالب است که یکی از خادمین ما، جزو مخاطبین ما بود. آمد جذب شد و به نگاه اهل بیت علیهم السلام و شهید آرمان علیوردی که آن روز قاب عکسش را گذاشته بودیم روی میز، جذب شد، متحول شد و دیدیم علاقهمند است که چادر بگذارد. دوستان خادم خودشان چادر را تهیه کردند، دوختند و در همان حیاط مسجد، برایشان مراسم گرفتیم و چادر سرشان کردیم».