ما کمک می‌خواهیم!

سهیلا بابانژاد دانش آموخته کارشناسی ارشد فیزیولوژی و طلبه سطح 2 حوزه علمیه است او خودش را سربازی از حلقه‌های میانی انقلاب می‌داند و معرفی می‌کند. او بانی جنبشی است که در رسانه‌ها با عناوینی چون «لشگر طلایی» و «حماسه طلایی» شناخته شده است.
پیش از خانم بابانژاد هم، گروه‌های معتبری بودند که با شروع طوفان‌الأقصی طلاهای خود را هدیه کردند اما اقدام او یک تفاوت اساسی با دیگران داشت. اینکه خودشان قرار نیست هماهنگی، جمع‌آوری و رساندن طلاها را به عهده بگیرند. آنها می‌خواهند با بخشش طلا نشان دهند همه زنان، یک امکان بزرگ دارند که شاید از آن بی‌خبر هستند. این گروه با به‌تصویرکشیدن این جنبش زنان دیگران را هم تشویق می‌کنند تا در خیل زنانی قرار بگیرند که در پشت‌جبهه مقاومت مثل روزهای دفاع مقدس حاضرند و در مقاومت سهم دارند.
گروه او اکنون بیش از۱۸۰۰ عضو و سفیر کمک به جبهه مقاومت دارد و تا کنون دست کم ۴ میلیارد تومان طلا کمک و جمع آوری کرده‌اند. این جنبش ملی از اقشار مختلف ازجمله پزشک، خانواده شهید و عروس دهه هشتادی از سراسر کشور عضو دارد.

به رنـگ طــــلا
از وقتی طوفان‌الأقصی اتفاق افتاد و این همه جنایت صورت گرفت، تصمیم داشتم طلا اهدا کنم و این جنبش را راه بیندازم ولی متوجه شدم ساز‌و‌کاری وجود ندارد که مردم بتوانند اعتماد کنند. چند مرتبه در فضای مجازی به دوستان پیشنهاد کردم که چه کسی این آمادگی را دارد؟ استقبال نمی‌شد. احساس کردم کسی اطمینان نمی‌کند یا بستری وجود ندارد که بخواهند این کار را انجام دهند. برای اینکه این بستر فراهم شود و جنبش راه بیفتد حتی به مسئولین پیشنهاد دادم اما آنها هم اقدامی نکردند.
7 مهر امسال، بعد از شهادت سید حسن نصرالله رهبر دستور جهاد دادند، احساس کردم نباید منتظر مسئولین بمانم و باید این حرکت اتفاق بیفتد. ممکن است خیلی‌ها احساس نیاز کنند، احساس وظیفه و تکلیف کنند و هر کدام در حد خودشان کاری که از دستشان بر می‌آید انجام دهند ولی از آنجایی که کسی از دیگری خبر ندارد، ممکن است این حرکت رسانه‌ای نشود و به گوش دنیا نرسد! یا ممکن است خیلی‌ها مردد باشند که چه کار کنند؟ چقدر کمک کنند؟
برای همین احساس کردم که باید حرکتی صورت بگیرد که پیامی هم داشته باشد. فکر کردم کمک‌های مالی مثل پول شاید از بُعد رسانه‌ای خیلی اثرگذار نباشد ولی طلا آنهم طلایی که یک خانم به آن دلبستگی دارد و اولین چیزی است که می‌تواند در ادای تکلیف به آن فکر کند و توی دست و بالش هست، این است. برای همین تصمیم گرفتم در حدتوان خودم جنبشی را راه بیندازم که پیام ما را به دنیا و مردم لبنان برساند و پیام ما این است که؛« ما زن‌های ایرانی، لحظه‌ای تردید نکردیم و بلافاصله با دستور رهبرمان اولین امکانی که داشتیم که همان طلا‌هایمان بود را اهدا کردیم.»
به تنهایی شروع کردم. طلاهای خودم را وسط گذاشتم، النگویی که همسرم روز تولد دخترمان چشم روشنی هدیه کرده بود را برداشتم. آن را فروختم و از طریق سایت مقام معظم رهبری به جبهه‌ی مقاومت هدیه کردم. دخترم که ماجرا را فهمید او هم با تأسی به من النگویش را درآورد و هدیه کرد. اقوام و آشنایان هم هرکس که ‌شنید تکه طلایی را کنار گذاشت. این جریان سبب شد به فکر تشکیل گروه بیفتم. ابتدا در گروه دوستان و آشنایان را به این کار دعوت کردم. کم‌‌کم تعداد زیاد شد از افرادی که داخل این گروه بودند، کمک می‌خواستم و اعلام نیاز می‌کردم. این افراد توانمندی و طرفیت‌هایشان را به من می‌گفتند و از وجود آنها استفاده می‌کردم کم‌کم این جنبش گسترش پیدا کرد.
اما مسئله این بود که بازهم نمی‌توانستند به راحتی اعتماد کنند که به چه کسی طلا را بدهند؟ برای همین من گفتم که شما از نظر اعتماد آسوده خاطر باشید. ما از شما طلا نمی‌گیریم. هر کس می‌تواند طلای خودش را نقد کند و مبلغ آن را به سایت رهبری واریز کند. مطمئن‌ترین شماره حساب و کتاب همان حساب دفتر رهبر است که به‌صورت خیلی دقیق گزینه‌هایی برای لبنان و مقاومت در اختیار شما می‌گذارد. این گزینه‌ها جبهه‌ی مقاومت، جبهه‌ی مقاومت لبنان و مردم مظلوم لبنان هستند. این گزینه‌ها دقت کار را می‌رساند که در صرف این وجوه‌ تا این حد حساسیت به خرج می‌دهند و گفتم: اگر کسی می‌تواند تحویل دهد، ببرد تحویل دهد و از طلا و رسید تحویل‌ آن عکس بگیرد و برای ما به همراه دلنوشته یا روایت آن طلا ارسال کند به این شکل هر کس خودش اقدام کرد و عکس‌ها را برای ما فرستاد و ما منتشر کردیم. برخی‌ها رسید پیامکی دفتر رهبری برای را برای ما می‌فرستادند.
هفته‌ی اول به شدت کار سنگین بود و چالش‌های زیادی داشتیم یعنی 24 ساعته شاید بدون اغراق تا صبح بیدار می‌نشستم تا کار را پیش ببرم. در ابتدا رسید این اهدای طلا را در همان گروه به اشتراک می‌گذاشتیم، بعد اعضا به کمک آمدند و گروه را به کانال تبدیل کردیم سپس در پیام‌ رسان‌های مختلف ایرانی، هم ورود کردیم. عده‌ای داوطلب شدند تا ترجمه کنند و در پیام‌رسان‌های خارجی به اشتراک بگذارند. تیم ترجمه و انتشار را هم تشکیل دادیم تا در توییتر، تیک تاک، اینستاگرام و.. منتشر کنند. (گفتیم هرکس هر چه‌قدر توان )دارد بیاید و کمک کند. اکنون این گروه 1870 عضو دارد و تاکنون حدود چهار میلیارد تومان کمک کرده است.
کسانی در خارج از کشور با ما ارتباط گرفتند و برای ما تولید محتوا می‌کردند. یک نفر از ایتالیا با ما ارتباط گرفت و به جنبش پیوست و کمک می‌کرد. در مورد اهدا موارد زیاد بود حتی از خبرگزاری فارس آمدند ارتباط گرفتند و موارد خاص و جالب را رسانه‌ای کردند.داستان اهدای طلاها در بعضی موارد جالب بودند. ما این روایت‌ها را منتشر می‌کردیم حتی در مواردی ترجمه کردیم و در اختیار گروه انتشار قرار دادیم تا این جنبش به گوش زنان دنیا چه مسلمان چه غیرمسلمان برسد و این موج گسترش پیدا کند.
یکی از موارد خانمی بود که با وجود اینکه خیلی طلا دوست داشتند و تمام طلا‌هایشان را از بچگی جمع کرده بودند، در این مرحله به نفس خودش غلبه کرد و تمام طلاهایی را که جمع کرده بود علی‌رغم اینکه مستاجر بودند، بچه‌ی کوچک داشت و نگران آینده فرزندش بود و خودش به آنها نیاز داشت، همه را اهدا کرد. طلاهای این خانم چهارصدو‌پنجاه میلیون تومان، تقریباً نیم میلیارد، ارزش داشت.
یکی دیگر از این موارد خاص، همسر یکی از خانم‌هایی بود که در حادثه‌ی کرمان به شهادت رسیده بودند. این خانم شهیده که گذشته‌ی عبرت آموز و دردناکی هم داشتند به تازگی خادم امام رضا شده بودند و در اولین روز خدمت‌شان خودش و مادرش به شهادت رسیدند. از این خانم یک جفت گوشواره باقی مانده بود که همسرش به نیت او این گوشواره را اهدا کرد. وقتی ماجرای این شهید را مطرح کردیم، کسانی در گروه اعلام کردند که ما گوشواره را می‌خریم و پول آن را به جبهه‌ی مقاومت اهدا می‌کنیم. گوشواره را به بچه‌هایش برگردانید تا یادگاری از مادرشان داشته باشند.
در برخی از این گروه‌ها مثل گروهی که در پیام‌رسان بله داریم دیگران را هم تشویق و ترغیب می‌کردیم که به این جنبش بپیوندند.گذشته از اینکه برخی روایت‌ها تشویق کننده بود. وقتی افرادی روایت‌هایشان را می‌گفتند، دیگران تحت تأثیر قرار می‌گرفتند و خودشان حرکتی انجام می‌دادند حتی کسانی‌که فکر نمی‌کردند که اصلاً بخواهند ورود پیدا کنند یا خودشان را در این حد نمی‌دیدند با مشاهده این فضا روی خودشان حساب باز کردند و به کمک آمدند.
در کنار اهداکنندگان افرادی پیوسته در تولید محتوا کمک کردند و بعد از جنبش اهدای طلا، تشویق کردیم تا جنبش‌های دیگری هم راه بیندازیم مثلاً جنبش‌ بافت لباس کاموایی، پخت غذا و.. این موضوع را به خودشان واگذار کردیم تا در محله و شهرهایشان به‌صورت جهادی حرکتهایی برای کمک به جبهه‌ی لبنان انجام دهند.
من باید جواب می‌دادم. گوشی مدام دستم بود و به هیچ کار دیگری نمی‌رسیدم. به تلفن‌ها جواب می‌دادم. جواب پیامهای دایرکت را می‌دادم. گروه را کنترل می‌کردم که هر پیامی گذاشته نشود، بعضی پیامها را پاک می‌کردم، مراقبت می‌کردم، تشویق می‌کردم، ترویج می‌دادم بعد با آنها ارتباط می‌گرفتم و راهنمایی می‌کردم این‌ها خیلی وقت می‌گرفت. تازه یک‌سری هم می‌خواستند گزارش بگیرند و مصاحبه کنند.
بعد از هفته‌ای اول که کار روی غلتک افتاد و تعداد پیام‌ها کمتر شد. اینکه بتوانم گروه را منتشر کنم که گزارش پیدا کند خیلی سنگین بود و چالش‌هایی از این دست داشتیم که پیام‌هایی می‌آمد که چرا باید کمک کنیم؟ و شبهه می‌انداختند؛ این موارد را باید کنترل می‌کردم که شبهه نیندازند و کار آسیب نبیند. سنگینی و حجم زیاد کار باعث شد وضعیت خانه ما در هفته اول یک وضعیت جنگی داشته باشد. به هیچ کار دیگری نمی‌رسیدم حتی نمی‌توانستم به‌صورت مرتب غذا بخورم. آخرشب خانواده یک لقمه دست من می‌دادند و در دهانم می‌گذاشتم. گاهی حتی فرصت نمی‌شد لقمه را توی دهانم بگذارم.
گاهی افراد می‌آمدند و تبلیغ خودشان را می‌گذاشتند. شماره کارت‌های مختلف می‌گذاشتند. من سریع همه این‌ها را رصد و پاک می‌کردم و تأکید می‌کردم که شماره کارت مختلف نگذارید، تنها شماره کارتی که من این جا به آن اعتماد دارم و به شما پیشنهاد می‌کنم همان حساب رهبری است. حتی اگر هیئت مطمئنی هم هست، من نمی‌شناسم و نمی‌توانم در گروه بگذارم و تبلیغ کنم. این معضلاتی بود که پیش می‌آمد. عده‌ای می‌خواستند کارشان را تبلیغ کنم. می‌گفتم نمی‌توانم کار تبلیغی انجام دهم، چون شناخت و اعتماد ندارم و نمی‌توانم چیزی را که خودم نمی‌شناسم پیشنهاد کنم. عده‌ای می‌گفتند؛ کار ما را تبلیغ کن و ما می‌خواهیم از سود این کار به جبهه کمک کنیم. می‌گفتم من شناختی از شما ندارم. از کجا بفهمم که شما کمک می‌کنید؟
یکسره باید مراقبت و رصد می‌کردیم که این اتفاق‌ها نیفتد و کسی سوءاستفاده نکند چون در این موقعیت‌ها خیلی‌ها تبلیغ می‌گذارند که فلان‌جا حساب و دفتر رهبری در فلان شهرستان است. آن جا طلاهایتان را اهدا کنید. من سریع این‌ها را پاک می‌کردم. چون می‌گفتم من شناختی ندارم، از کجا معلوم که این دفتر یا این شماره حساب واقعاً دفتر رهبری باشد؟ باید مراقبت می‌کردم که فقط طلاهایشان را خودشان تحویل دهند یا نقد کنند آنهم تنها به حساب رهبری! آدرس دفاتر ائمه جمعه در شهرستان‌ها را هم داشتیم که اگر کسی نتوانست ببرد و اهدا کند، به دفاتر ائمه جمعه تحویل دهد و رسید بگیرد.
مهم‌ترین مسئله این است که ما در سکوی انتشار قوی نیستیم. بچه‌های مذهبی ما همه در ایتا و بله هستند. فعال رسانه‌ای و مجازی هم نیستند. فعالین فضای مجازی همین چند تایی هستند که شاید خیلی کم در تلگرام،توئیتر، فیس بوک و تیک تاک و کمی در اینستاگرام فعالیت دارند. ما نتوانستیم این حرکت و جنبش را بین‌المللی کنیم و به گوش مردم دنیا برسانیم، مشکل انتشار است. بچه‌های مذهبی در بحث فضای مجازی و انتشار واقعاً ضعف دارند. این مطلب را در گروه هم اعلام می‌کردیم و مدتی سر این مسئله چالش داشتیم که چرا به فضاها و پلتفرم‌های خارجی می‌روید ؟ ما نباید به این پلتفرم‌ها برویم. الان باید صحبت کنیم، توجیه کنیم که حالا نیاز است این کار را بکنیم. بالاخره جبهه و میدان مبارزه است و ما باید کارمان را به دنیا نشان دهیم.

این تجربه متعلق به طرح «مرکز مشاوره امام رضا (ع)» با 2 تجربه ثبت‌شده می‌باشد.

مجری طرح:

تصویر سهیلا بابانژاد

سهیلا بابانژاد

https://mtedad.org/?p=8046

تجربه‌های مشابه:

راوی: خانم رباب دقاقله نام مجموعه: هیئت حضرت زینب کبری سلام‌الله استان:....

راوی: خانم بتول حسینی‌نژاد نام مجموعه: فعالیت در حوزه علمیه فاطمیه شهرستان....

راوی: آقای جواد پوردکان نام مجموعه: شبکه بهداشت استان: هرمزگان (جاسک) بیوگرافی:....

راوی: خانم نسرین احمدزاده نام مجموعه: کانون فرهنگی تبلیغی انصار الزینب (س)....

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

سبد خرید

No products in the cart.

Return To Shop
ورود به سایت