حاجی فوتبالی
اول خودتان را معرفی کنید که اهل کجا هستید و کجا متولد شدید و چه شد که حاجآقای هاشمی قصه، پایش به اینجا باز شد؟
– علی هاشمی چمگردانی هستم امام محله مسجد اعظم. فعالیت تبلیغی را ۸ سال است که شروع کردم و خدا را شکر در این مسیر قدم برداشتیم و توانستیم خیلی از کارها را که شاید خیلیها باور داشتند نمیتوانیم را انجامش بدهیم و هر روزمان بهتر از دیروز است و توانستیم خیلی از کارهای ناممکن را ممکن کنیم.
بفرمایید که کودکیتان را کجا گذراندید؟ محل تولد و زندگیتان کجا بود؟ روزگار چگونه بر شما گذشت که به نقطه صفر طلبگی رسیدید؟
در چمگردان به دنیا آمدم در خانوادهای مذهبی با روابطعمومی فوقالعادة پدر و مادر و مخصوصاً مادرم. من از کودکی جنب جوش فوقالعادهای داشتم.
خاطرات عجیب غریبی از دوران کودکی دارم. یکبار یک روحانی از قم برای تبلیغ به محلمان آمده بود من خیلی فوتبالبازی میکردم و از آن طرف هم در کلاسهایی که روحانی میگذاشت شرکت میکردم. عمویم کنار مسجد محلهمان مغازه داشت یکبار روحانی آمد و گفت این غلامعلی در آینده جنایتکار میشود. اینقدر که تحرک دارد نه در کلاس بند میشود نه بیرون. بعدها که بزرگ شدم همان روحانی من را دیدند و خیلی خوشحال شدند که من طلبه شدم. آنقدر انرژی داشتم که همة افرادی که در راهنمایی و دبیرستان با من همکلاسی بودند همه با چشم تعجب به من نگاه میکنند.
قصهتان چه شد که به حوزۀ علمیه رسید؟ مشوق اصلی یا اتفاق خاصی افتاد؟
– در دبیرستان مادرم من را خیلی دعا میکردند و متوسل به حضرت ابوالفضل بودند؛ اما من شیطنتهای خاصی داشتم، از مدرسه که میآمدم کتابهایم را میانداختم نه اینکه اهل گناه باشم در آن فضای جوانی یکسری شیطنتها داشتم همه معلمها از دستم عاصی بودند و از طرفی هم دوستم داشتند. تا اینکه یکی از فامیلهای ما که جوان هم بود از دنیا رفتند. یک تلنگری در ذهن و دلم زده شد که قیامت و آخرت هست و تا کی میخواهی این مسیر را ادامه بدهی. یکی از پسرعموهایم همیشه تشویقم میکرد به طلبگی. خودش هم بعداً آمد و طلبه شد؛ افرادی که در دبیرستان بودند، همکلاسی، معلمهایم و بچههایی که فوتبالبازی میکردیم همهشان تعجب کردند که مسیر دیگری در زندگیمان آغاز شده. عکسهای دوران دبیرستانم هست موهای فر طوری که روی گوشهایم بود و همین باعث شد که بعدها خیلی از جوانان را بتوانم بهتر درک کنم هم اینکه بعداً ارتباطم با جامعه بهخاطر اینکه در یک قشر خاصی بزرگ شده بودم بهتر بود؛ زیرا آن فضا را درک کرده بودم.
حاجآقا این فوتبال را از جوانی با خودتان منتقل کردید به طلبگی یا در طلبگی فوتبال را جدی گرفتید؟
– در دوران دبیرستان و راهنمایی خیلی جدی دنبالش میکردم طوری که بازیهای سپاهان و ذوبآهن را از مدرسه جیم میزدم میرفتم اصفهان و بازیها را نگاه میکردم.
چه شد که آقای هاشمی گذرش افتاد به مسئله امامت در مسجد قدم اول، و تجربههای بعدی؟
– یک خاطره برایتان بگویم که جالب است، من بهعنوان طلبه تحولآفرین به قم دعوت شدم. دفعه اول بعد از اینکه کارم قوت گرفت و کار خیریه ما گسترده شد من را دعوت کردند من ۳۰۰-۴۰۰ تا تماس در طول روز دارم، یکی از دوستانم تماسها را جواب میدهد. ایشان گفت که شما را برای سخنرانی به نجفآباد دعوت کردهاند. پرسیدم چه کسانی هستند؟ گفتند طلبهها، گفتم حالا آدرس را بگیر اگر طلبهها باشند خوب است. سخنران اول آقای دانشمند بودند. وقتی به آن آدرس رفتیم همان مدرسه اولی بود که من طلبه شده بودم. وقتی رفتم شروع کردم به سخنرانی و گفتم بسمالله الرحمن الرحیم اولین باری که به اینجا آمدم سه ماه گفتند که شما به درد طلبگی نمیخورید و در آخرسر هم بیرونم کردند. اما بعد از یکی دو سال توانستم خودم را بازسازی کنم و کمکم روی دور افتادم.
از همان اولی که به حوزه رفتم در ذهنم بود که من نباید فقط به درد یک قسمت و یک جایی بخورم، من یک گذشته تلخ را پشت سر گذاشتم و از یک فضای پرشور و جذبه از همه عشقها و علاقههای همسن و سالهایم که به ذوبآهن و فولاد داشتند و پدرم که قول داده بود برایم یک کامیون بخرد آمده بودم طلبه بشوم پس وقتی این را کنار گذاشتم نباید یک طلبهای باشم که یک افتخار کوچک باشم و باید یک طلبهای باشم که نهتنها منطقهام را بلکه بتوانم کشورم را متحول کنم. در سه سال اول که مقدمات و سطح یک را خواندم این همیشه در ذهنم بود. مطالعاتی داشتم و طلبههای موفق را پیگیر بودم کتابهای مختلف را مطالعه میکردم. همیشه در گوشۀ ذهنم این بود که طلبهای موفقتر است که بتواند ارتباطگیری قویتری با همه اقشار مردم داشته باشد، یعنی بتواند دامنه ارتباطگیری خودش را بیشتر کند و این طلبه موفقتر است. یعنی اینکه باید علم و معنویت داشته باشد و دایرۀ ارتباطاتش گسترده باشد تا بتواند نفوذ کلام داشته باشد. حدوداً پایۀ ۸ بودم، قبلش کمکم امامجماعت موقتی و سخنرانی میرفتم، اینقدر گستاخ بودم که تمام محلهها را بهعنوان جانشین امامجماعت میرفتم تا خودم را آزمون کنم و بتوانم محک بزنم. سال هشتم بود که روحانی شدم. حالا همه این هشت سال جستهوگریخته تبلیغاتی میشد گاهی کار سیاسی و کار اجتماعی و فرهنگی انجام میدادم همیشه در این سالیان سال که در حوزه بودم گفتم که بهعنوان امام محله شروع به ارتباطگیری کنم.
وقتی که امام محله شدم این ارتباطگیری را شروع کردم و یک داستان خیلی طولانی دارد و شیرینیهای خاص خودش را دارد، وقتی که امام محله شدم شش تا مسجد رفته بودم و پیشنهاد نمیدادند که کسی اینجا امامجماعت شود و فراری بودند. من بهصورت پارهوقت جای دیگری بودم و میخواستم خودم را نشان دهیم، حالا نه اینکه آدمهای بدی باشند نه انسانهای فوقالعادهای بودند وقتی به اینجا آمدم و گفتم که در این محل چهکار کنیم چهکار نکنیم؟ خدمت یکی از طلبههایی که از همان محل بود آمدم و یک نقشه راه کشیدیم، گفتیم اینها کشاورزی دارند، کسبه قوی دارد و منطقه صنعتی است و ورزشکارهای خیلی خوبی هم دارد و ازیکطرف هم دانشآموزان، ما این پنج قشر را شروع به ترسیم کردیم. کشاورزان، بحث صنعتی، ورزش و دانشآموزان. ما از ستاد که به اینجا آمدیم از کشاورزان شروع کردیم و از ابتدای کار باید دل میدادیم تا این ارتباط شکل بگیرد. کشاورز زاده بودم و در آن فضا کشاورزی هم انجام داده بودم و شروع کردم به ارتباطگیری با کشاورزان، میگوییم هکتار به هکتار. ما با همین لباس روحانیت میرفتیم و از بچه خود همان مسجد هم بودند که طلبه بودند و یک خداقوت میگفتیم.
خلاصه بگویم نقطه موفقیت من همینجا است. گفتند میتوانی کشاورزی کنی؟ و من شروع کردم به کشاورزیکردن و تعجب کردند و گفتند شما بهتر از ما کشاورزی میکنی. حاجآقا هم نشاکاریاش بهتر است و هم فرزتر است و جوانها کنارمان شروع به کاشتن میکردند و یکییکی میرفتیم کنار کشاورزها و کشاورزی میکردیم. یکی از بچههایی که فعال مجازی بود مشورت داد و گفت حاجآقا شما که این کارها را انجام میدهید، یک صفحه مجازی درست کنید. ما بسمالله الرحمن الرحیم گفتیم و یک صفحه در اینستاگرام به نام خودم تشکیل دادم. هر جایی که میرفتیم کشاورزی میکردیم یک عکس میگذاشتیم و خانوادهها و نوههایشان میدیدند و در کانالها و پیجهای دیگر هم میگذاشتیم ۳۵۰۰ تا پست دارم که ده هزارتایش استوریهای برگزیده است که همه اینها انعکاس داده شده و بعد رفتیم سراغ کاسبها و با آنها هم همین کار را انجام دادیم.
با کسبهها ارتباط میگرفتیم میرفتیم اسمشان را میپرسیدیم و شمارههایشان را میگرفتیم. یکدفعه رفتیم سالن ورزشی که بچهها بازی میکردند یک سانس بازی کردم گفتند حاجآقا عجب بازیی دارید. تمام سانسهای ۷ تا ۸ و ۱۰ تا ۱۱ و نیم شنبه تا پنجشنبه را رفتم و با آنها عکس میگرفتیم اسمهایشان را میپرسیدیم و در صفحه مجازیمان میگذاشتیم. تمام کارگاهها را رفتیم یکییکی ارتباط و انس گرفتیم و اسم و شمارههایشان را پرسیدیم. نتیجه در این جمله خلاصه شد که معروف شده بودم به اینکه حاجآقای هاشمی قرص و اسم دکتر ما و تعداد نوههای ما را از بر است. هر مدرسه هر کلاسی که میرفتیم اول در حیاط میایستادیم به بازیکردن، طوری شد که برگردانهای من معروف شد و به من حاجآقا برگردان میگفتند. دیگر بچهها خودشان میآمدند و دور ما جمع میشدند و فوتبالی صحبت میکردند، همه مدارس را رفتیم.
چه شد که حاجآقا بعدازاین قصه و غصه طلبگیاش با این تنوع فعالیتها و نفوذ بین مردم یکدفعه به سمت فراخوان دادن و حمایت از محرومان رفتند و بعد هم عملاً فضای نیکوکاری به معنای جدی شکل گرفت؟
-ارتباطگیری را شروع کردیم و مسجدمان شلوغ شده بود با کسبهها و کشاورزان راحت ارتباط گرفته بودیم، دیگر ما را قبول کرده بودند و حدوداً ۱۰-۱۲ هزار شماره مخاطب با اسم ذخیره کرده بودم و فضا مجازی و صفحهام خیلی بالا رفته بود. یکدفعه به کرونا خورد و مدارس و مساجد بسته شد. یک فراخوان کمکهای مؤمنانه از بالای کشور شروع شد که هر محلهای یک ستاد کمک مؤمنانه بزند و یکسری کمکها را برای مردم جمع کند و بنده بهعنوان مسئول ستاد مؤمنانه معرفی شدم. گفتند شماره خودت را بده، فکرش را نمیکردم مسیر زندگیام عوض شد. ما یک فراخوان زدیم و دیدم که چقدر برای بستهها معیشتی پول جمع شد.
در زمان خیلی کوتاهی ۱۰۰ میلیون تومان جمع شد. بعد از آن یک نفر به من مراجعه کرد و گفت پسرم پیوند کلیه دارد و اوضاعش خوب نیست ما یک گزارش تصویری تهیه کردیم و حدود ۱۵۰ میلیون جمع شد. یکخانهای بود اطراف مسجد و داشت تخریب میشد سراغ من آمدند و گفتند که این خانهخراب است ما یاد گرفتیم در این دو سال تجربه که چطور گزارش بگیریم و چگونه انعکاسش دهیم. خب راهحلهای تازه هم پیدا کرده بودیم و رفتیم و خانه را دیدیم که خراب است و یکی آمد گفت آهنش را میدهم، یکی گفت ساختش را انجام میدهم، یکی گفت برقش را تأمین میکند و خانه سر یک ماه ساخته شد.
یک قدرتی در خودمان حس کردیم و یک منبع و مرجعی برای مردم شدیم که فکرهای تازه به ذهنمان میآمد و افراد تازه به ما مراجعه میکردند با ابزارهای فضای مجازی و ارتباطات مختلف بیشتر آشنا میشدیم، دوستان تازه و مجموعههای تازه پیدا میکردیم. ما که تا دیروز فقط ارتباط با کسبه و مدرسه و کشاورز را داشتیم حالا این قدرت را داشتیم قدرتی که میتوانیم حل مسئله در محلمان داشته باشیم، میتوانیم مطالبهگری داشته باشیم با همین پیجمان. میتوانیم مسائلی که درد است در جامعه را حل کنیم. هر جلوتر رفتیم افراد تازه به مجموعة ما اضافه شد. ما هیچوقت فکرش را نمیکردیم که مشکل ۳۵۰ نفر از دوستانی که معتاد بودند را حل کنیم. یک دوستی به ما اضافه شد که خودش ۱۵ سال پاکی داشت یک پیج و یک کانال قوی داشت کنارمان آمد و مخاطب خاص خودش را هم داشت. ایشان آمد و شروع کردیم افراد کارتنخواب و خانوادههایی را که گرفتار مواد بودند رفتند و سر زدند. کارمان پیشرفت کرد و ۳۵۰ نفر را ترک دادیم و برایشان زمینه ایجاد کردیم و به خودشان و خانوادههایشان کمک کردیم.
از مشوقها و عوامل مؤثر در موفقیت گفتید اگر در این قصه موانعی داشتید که شما را آزرد یا خاطرتان را مکدر کرد بفرمایید.
– همیشه میگویم باید حرکت کرد، من ساعت چهار و پنج که برای نماز بیدار میشوم تا ۱۱ شب مشغول هستم. بعد مخاطب من با من همراه است و تفاوت را تمیز میدهد و درک میکند. خداوند افرادی را کنار من گذاشته است ۳۰-۴۰ نفر افراد زبده در زمینههای مختلف که فیسبیلالله کارهای بزرگ انجام میدهند که کار خودبهخود روی ریل افتاده است. گاهی روزها دادگاه رفتم، وقتی مرکز را تشکیل دادیم از ما شکایت کردند ما میرفتیم و خسته میشدیم؛ ولی اینها باعث شد که روندهای قانونی و روند ثبتکردن را بفهمیم و کارهایمان را انجام دهیم.
مجموعه شهرستان ما نزدیک به ۱۵۰ هزار نفر داریم. ما کوچهپسکوچههای شهرستان را حفظ هستم. نزدیک به دههزار نفر تحت پوشش داریم. شاید برایتان خندهدار باشد امام محلهای که فقط از طریق محل ارتزاق میشود طوری باشد که فرمانداری، کمیته امداد، تمام ادارات شماره ما را بهعنوان کسی که میتواند مشکلات مردم را از طریق مردمی حل کند گذاشتهاند. این عنایت خدا بود و هنوز هم جا دارد و ذهنیت بچهها و تشکیلاتمان بلند است که فکرهای بزرگی داریم که در ذهنمان میپرورانیم و حسادتها بوده و هنوز هم هست. اما اگر من روزیده تا چالش نداشته باشد آن روز برایم روز نیست.