راوی: خانم الهه حسینزاده
استان: مازندران (ساری)
بیوگرافی:
بنده ۳۷ سال داشته، کارمند دانشگاه فرهنگیان بوده و کارشناسی ارشد حقوق جرمشناسی دارم.
کادر اصلی:
تیمهایمان مختلف است، مثلاً برای بچهها نوجوانمان یک تیم داریم برای بچههای محل مشاوره یک تیم داریم. کادر اصلی ستاد مرکزی 6 نفر هستیم.
شروع فعالیت:
با قرارگاه خاتم از سال 99 همکاری را آغاز کردم.
فعالیتها:
بنده فعالیت فرهنگیم را از 18 سالگی با برنامهای به نام روحالامین آغاز شد تا به الان ادامه داشته. با بچههای نابینا شروع کردیم و از همانجا موسسه قرآن برای بچههای مخصوص نابینا انجام دادیم و بعد بچههای نابینا را آوردیم و شکل گرفت. و بعد در شهرهای دیگر استان مازندران نیز تشکی شد و به محض اینکه روپا شد و پا گرفت دیگر به ی قسمت دیگر آمدم. در سال 96 با فرمایش حضرت آقا به نسیم حقیقت آمدم و با یک تعداد از بچههایی که فعال فرهنگی شهر بودند نسیم حقیقت را تأسیس کردیم که برای پرورش بچههای انقلابی بود. ما شروع به فعالیت کردیم و بعد دیدیم که مشکل بودجه داریم و برای این کار تعاونی راه انداختیم. خانمهایی که میتوانتند محصولات ارگانیک تولید کنند تعاونی راه انداخیتم و از مازاد سودی که بود کار فرهنگی انجام میشد. الحمدالله اینجا پا گرفت و بعد کرونا آمد. با آمدن کرونا تولید ماسک و گان را آغاز کردیم. در این مرحله گفتیم هزینهای برای خانمهای سرپرست خانوار داشته باشیم و از همان راه اشتغال ایجاد کردیم.
از سال 99 خیریه جهادی داریم و خیریه ما استانی است و در استانهای دیگر هم داریم. با این خیریه توانستیم وارد خانههایی که مشکلل دارند شویم و با بهزیستی و امداد تفاهمنامه بستیم و مشکلات مردم را از نزدیک دیدیم. مشکلات را که دیدیم، در کنار بستهها معیشتی پکهای فرهنگی را نیز در نظر گرفتیم و بحثهای طلاق هم که بود به دوستان سپردیم.
سال ۴۰۰ با سپاه من مسئول کارگروه بانوان ساری شدم تا بتوانیم در زمینه بانوان و خانواده پروژه داشته و کار انجام دهیم که در استان مازندران اول شد. پروژهها در زمینه نهاد خانواده، روانشناسی بود. همچنان داریم در خانوادهها داریم کار میکنیم و چون محل فعالیت من دانشگاه است با بچههای دانشجو کار میکنم و به جاهای خوبی میرسیم. اما تعدادمان کم است و باید ظرفیتسازیهای بیشتری داشته بایم.
کار فرهنگی هم زمانی که فرمانده پایگاه بودم کار فرهنگی در مسجد و مدرسه انجام دادم. یک مقدار سرم شلوغتر شد و به دانشگاه آمدم و در آنجا کار را پیش گرفتم و بچهها را به سمتفرهنگی سوق دادم. نمونهای از فعالیتها شهادت شهید رئیسی بود و در سطح شهر موکبی به پا کردیم. در زمان اغتشاات نیز بزگترین موکب سطح شهر را احداث کردیم و پنج شبانه روز دایر بود و قشر خاکستری وسط آمدند و جواب خیلی خوبی داد. شرایط خوبی مهیا شد ولی الان وضعیت جامعه اصلاً خوب نیست، دوباره با بچهها جلسه گذاشتیم تا ببینیم برای وضعیت حجاب شهر باید چه کار کرد؛ دوباره احتمالاً باید یک شوک جدید در ساری ارائه دهیم.
چالشها:
مسئولین پای کار نمیآیند و متقابلاً هزینه مالی، فعال رسانه و .. از مشکلات ما بود. گاهی دوربین خوبی میخواستیم تا بتوانیم بعضی از فیلمها را به صورت عینه برای مردم بازتولید کنیم، یک مفدار برا گوشی و دوربینهایمان هزینه کردیم.
یک صندوق فرهنگی راه انداختیم تا بتوانند ماهانه کمک کنند و هر زمان که مشکلی پیش میآمد به صندوق فرهنگی رجوع میکردیم. مثلاً یک بچه سنی شیعه شده بود و مشکل مالی داشت و همه هم او را طرد کرده بودند؛ من از صندوق فرهنگی توانستم برای او کاری انجام دهم.
مثلاً وقتی بودجه فرهنگی را دچار مشکل شدیم تعاونی را راه انداخیتم، سود آن برای کار فرهنگی میشد.
برای بحث مالی یک کار دیگری هم انجام دادم اینکه میگفتم فلان کار را انجام میدهم گزارش کار برای شما ولی پول را به من برسانید.
همچنین تفاهمنامههایی که با امداد بهزیستی میبستیم در محله آسیبی که فعالیت میکردیم، آنها هم پای کار آمدند. مثلاً میگفتیم فلانی مشکل دارد به او رسیدگی کنید و من فلان کار را برایتان انجام میدهم.
موفقیتها:
چیزی کخ من را دلگرم میکند حضرت آقا است، پیر شدن حضرت آقا رنج من را بیشتر میکد، و الا آنجا برای من هیچ چیز مثبتی خاصی برای من ندارد.
محلاتی را داریم که در ابتدا نفوذناپذیر بود، اما کمکم به آن ورود پیدا کردیم و شرایط خیلی بهتر شده است و بعد از دو سال کار کردن مستعد تغییرپذیری شدهاند.
سخن پایانی:
زود خسته نشوند، همه چیز آدم را خسته میکند اما اگر امید به خدا داشته باشند که نتیجه خوبی میدهد و همۀ اینها زود تمام میشود و اتفاقات خوبی در راه دارد انسان خستگیناپذیر میشود.